علیعلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

خـــــــــــاله جون خاله

بچه ی کوچک و عصبانیت

يكي بود يكي نبود، بچه ي كوچك و بداخلاقي بود. روزي پدرش به او كيسه اي پر از ميخ و يك چكش داد و گفت هر وقت عصباني شدي، يك ميخ به ديوار روبرو بكوب .  روز اول پسرك مجبور شد 37 ميخ به ديوار روبرو بكوبد...    در روزها و هفته ها ي بعد كه پسرك توانست خلق و خوي خود را كنترل كند و كمتر عصباني شود، تعداد ميخهايي كه به ديوار كوفته بود رفته رفته كمتر شد. پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصباني شدن خودش را كنترل كند تا آنكه ميخها را در ديوار سخت بكوبد. بالأخره به اين ترتيب روزي رسيد كه پسرك ديگر عادت عصباني شدن را ترك كرده بود و موضوع را به پدرش يادآوري كرد . پدر به او پيشنهاد كرد كه حالا به ازاء هر روزي كه عصباني نشود، يكي ...
1 اسفند 1392

اشک چشم دخترک

یه روزی از روزها ، خدا به فرشته هاش گفت: روی زمین چیزهای ارزشمند زیادی وجود داره اما بین اونها  یه چیزی هست که از همه چیز با ارزشتره ،می تونید اونو پیدا کنید و بیارید؟!!فرشته ها در مقابل فرمان خدا تسلیم میشن و برای پیدا کردن  با ارزش ترین چیز تو دنیا ،می ان رو  زمین ...                                                  یه روزی یکی از فرشته ها  یه پیرمرد زحمت کشی رو می بینه که ت...
7 خرداد 1390

پرنده

من و دايي عباس به خيابان رفته بوديم كه من ، يك مغازه پرنده فروشي ديدم . به دايي گفتم : «براي من دو تا پرنده كوچك مي خريد » دايي پرسيد : « مي خواهي با آن چه كني ؟» گفتم : « مي خواهم آن ها را در يك قفس كوچك و قشنگ نگه دارم .» دايي گفت :« در خانه حضرت علي (ع) مرغابي هايي بودند كه آن ها را كسي به امام حسين (ع) هديه داده بود . يك روز حضرت علي به دخترشان گفتند : اين ها زبان ندارندكه وقتي گرسنه يا تشنه مي شوند بتوانند چيزي بگويند يا از تو چيزي بخواهند . آن ها را رها كن تا از آن چه خدا روي زمين آفريده ، بخورند و آزاد باشند .» به پرنده هاي بيچاره نگاه كردم . به دايي گفتم :« دو ت...
26 ارديبهشت 1390

یک داستان آموزنده

كودكي ده ساله كه دست چپش در يك حادثه رانندگي از بازو قطع شده بود ، براي تعليم فنون رزمي جودو به يك استاد سپرده شد. پدر كودك اصرار داشت استاد از فرزندش يك قهرمان جودو بسازد . استاد پذيرفت و به پدر كودك قول داد كه يك سال بعد مي تواند فرزندش را در مقام قهرماني كل باشگاه ها ببيند... در طول شش ماه استاد فقط روي بدن سازي كودك كار كرد و در عرض اين شش ماه حتي يك فن جودو را به او تعليم نداد. بعد از 6 ماه خبررسيد كه يك ماه بعد مسابقات محلي در شهر برگزار مي شود.استاد به كودك ده ساله فقط يك فن آموزش داد و تا زمان برگزاري مسابقات فقط روی آن تك فن كار كرد.سر انجام مسابقات انجام شد و كودك توانست در ميان اعجاب همگان با آن تك فن همه حريفان خود را شكست دهد!...
25 ارديبهشت 1390
1